یاد داری که شبُ روز به من میـــــــــدادی (!)/درسِ انسانیتُ معرفتُ مِهرُ وفا
همه کردند تورا ، از چه سبب من نکنم ؟ (!)/گاهُ بیگاه ، شبُ روز ، به هر وقت ، دعا
عاقبت تا به سره دسته فـــرو خواهم کرد (!)/ نوک خنجر به دلِ خویش از آن نازه نگاه
هیچ دانی که اگر خم نشوی ، تو نرود ؟ (!)/قامتِ راستُ رعنای تو از این درگاه
مَنه بیچاره به جز تو ، نــــدادم به کسی (!)/دلِ دیوانه ی خود ، ای بتِ زیبایِ چو ماه
هر زمان کآمدُ جاری شُـــــدُ ریــــــــــخت (!)/اشک از چشم تََرَم ، شانه ی تو بود پناه
بارها لطف نمودیُ نــهادی ، دوباره بگذار (!) / پای خود بر سره این چشم حقیرم ، گهگاه
کاش من جای تو بودم ، در آن دم که شدی (!)/در دلِ این همه مخلوق خدا ، سَرورُ شاه
اندکــــــی چشم بگردانُ ببین زیــــــره تو اَم (!)/زیر آن سایه ی تو ، سایه ی گیسوی سیاه
خوب در خاطر من هست که تو میــخوردی (!)/خون دل ، چون که نبودی ، ز حالم آگاه
ای دریغا ، تو ندانی که چه تنگ است هنوز (!)/دلم از دوریِ تو ، لیک چه دور است این راه
شَرم را دور بیاندازُ نشانــــــــم دِه ، دوست (!)/معنیِ عاشقیُ دوستیُ لطفُ صفا
در بیـــــاوَر که بــــــدانم ، تو جــــداً مَـردی (!)/اشکِ هر ظالمُ فاسد ، و مرا شاد نما
... الان یه حسّی دارم...نه خوب ِ ... نه بد ... نه خوشحالم ... نه ناناحت ... هم دلم میخواد گریه کنم...
هم دلم میخواد بخندم... !!!
( میگم آ ! اینا که علائم دیوونگی نیس ؟! )
اصن کلا " امروز ... :
رازهایی برای زنان
?- قدرت درک یافته هایی را که از تجربیات مختلف بدست می آوری افزایش بده،
آن را در سکوت، باور کن و به صورت خود در اختیار دیگران قرار بده!
?- بگذار که لبخند در قلبت باور شود و از دریچه چشمهایت به دنیا بتابد.
مانند لبخندهای دوستانه، شفابخش و سپاسگزار باش!
?- نخواه که دیگران را با زیبایی و جذابیت زنانه جذب کنی .
زیرا هرچند داشتن اقتدار به دیگران ارضاکننده است، اما به تدریج، وجود ناقص و ضعیف خواهد شد.
سعی کن با الهام بخشیدن به دیگران و تحسین اهداف عالی آنها، خود را قوی کنی !
?- هنگامی که وسوسه می شوی تا حرف های کنایه آمیز و نیشدار به دیگران بزنی یادت باشد که فلفل زیادی، طعم غذا را خراب می کند!
کلمات نسنجیده، دوستی های باارزشی را تباه کرده اند. اما مهربانی هیچ چیز را خراب نمی کند!
اجازه بده دیگران هرطور مایلند پیش بروند!
?- ظرفیت عشق وجودت را با دوست داشتن همه انسانها و تمامی زندگی، افزایش بده!
اینجوری دیدین همه شک کردن و خوندن (مخصوصاً آقایون)
مرغ عشق و شاپرک
زیر این طاق کبود ، یکی بود یکی نبود
مرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بود
اون اسیر یه قفس شب و روزش بی نفس
همه آرزوهاش پر کشیدن بود و بس؛
تا یه روز یه شاپرک نگاشو گوشه ای دوخت،
چشش افتاد به قفس دل اون بدجوری سوخت
زود پرید روی درخت، تو قفس سرک کشید
تو چشم مرغ اسیر ، غم دلتنگی رو دید
دیگه طافت نیاورد ، رفت توی قفس نشست
تا که از حرفای مرغ ، شاپرک دلش شکست
شاپرک گفت که بیا، تا باهم پر بکشیم
بریم تا اون بالاها، سوار ابرها بشیم
یه دفعه مرغ اسیر نگاهش بهاری شد
بارون از برق چشاش روی گونش جاری شد
شاپرک دلش گرفت وقتی اشک اونو دید
با خودش یه عهدی بست، نفس سردی کشید
دیگه بعد از اون قفس، رنگ تنهایی نداشت
توی دوستی شاپرک، ذره ای کم نمی ذاشت
تا یه روز یه باد سرد، میون قفس وزید
آسمون سرخابی شد، سوز برف از راه رسید
شاپرک یخ زد و یخ ، مرد و موندگار نشد
چشماشو رو هم گذاشت، دیگه اون بیدار نشد
مرغ عشق شاپرک رو بدست خدا سپرد
نگاهش به آسمون تا که دق کردش و مرد...